به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ جلسات آموزشی طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی در تاریخ جمعه ۱۵ بهمن در دفتر تبلیغات اسلامی، نمایندگی تهران، با حضور اساتید و صاحب نظران علوم انسانی برگزار گردید. در این جلسه محمد تقی ایمان، عضو هیات علمی دانشگاه شیراز، به موضوع «پارادایم های علوم اجتماعی» پرداخت.
گزارش مشروح این جلسه را در ادامه می خوانید؛
بحث اکنون، یک بحث پایه ای است که بنیان های دانش را مورد بررسی قرار می دهد. منظور از علوم اجتماعی نیز، به طور اعم (علوم انسانی) است. علت تفاوت تبیین این پارادایم ها، در سنت معمول دانشگاه مورد بررسی قرار نگرفته است. تعهد به بنیان های معرفت علمی در کشور ما وجود ندارد. تربیت نیروی انسانی نیز بر این اساس صورت نمی گیرد. لذا در دانشگاه، درگیر چارچوب هایی می شویم که تعلقی به ما ندارد.
از طرفی ادعای انقلاب اسلامی مبنی بر علوم انسانی اسلامی نیز دغدغه ی این مسئله را افزون می نماید. به نظر می رسد چنانچه تبیین درستی از پارادایم های علم ارائه شود، امکان بسط و گسترش دانش و فرآیند تولید علم در دانشگاه بهتر خواهد شد.
این که ما به چه چیزی علم می گوییم، مرز آن با فلسفه و ... در چیست، چگونه اشتراک فکری را در یک حوزه ی علمی تشخیص دهیم یا به آن برسیم، آن چنان اهمیت دارد که بسط دانش را ممکن است به چالش بکشند. تقسیم کار علمی یکی از مهم ترین روش ها برای این منظور (گسترش علم) می باشد.
هنگامی که از دانش علمی بحث می شود، طیف وسیع و فراز و فرود بسیاری را از حالت سوبژکتیو و ذهنی تا حالت عینی شاهد هستیم. «قابلیت مشاهده» نقطه ی عطف همه ی این جریانات است. برای بسط دانش علمی، شناخت آن چه که تا کنون رخ داده است، بسیار اهمیت دارد. «تفکر» نیز در کنار مشاهده، عنصر اساسی دیگر است که نتیجه ی دانش علمی را تحت تاثیر قرار می دهد.
«سلسله مراتب دانش علمی و فلسفی» نیز مسئله ی دیگر دانش است. به عبارتی امکان ورود مستقیم فلسفه به تبیین واقعیت نیز اهمیت بسیاری دارد.
پارادایم های علوم اجتماعی
ما ناگزیر هستیم معرفت علمی را پیش از پارادایم بشناسیم. اگر مطلبی را به صورت ادبیات چندگانه می بینیم، نشان از همین آشفتگی و خلط پارادایمی است. لذا تعهد بنیادین به محور های دانش علمی ندارد. معرفت علمی یک knowledge است، که می خواهد سطح بروز و ظهور جامعه را بیان کند. دانش علمی دست از مشاهده بر نمی دارد، زیرا چگونگی ایجاد رویداد های زندگی ما -چه در جهان طبیعی و چه انسانی- را مورد بررسی قرار می دهد. از طرفی تغییر و کنترل این رویداد ها نیز از نتایج این معرفت علمی است.
انتظار این است که دانشمند علوم انسانی هر رویدادی را که مشاهده می کند، چگونگی و چیستی آن را تبیین کند. با این نگاه هر گونه سندی که در هر چارچوب علمی نگاشته می شود نیز می تواند بستری برای این تبیین شود به طوری که لازم است موضع ما در قبال آن مشخص شود.
رابطه ی بین دانش و واقعیت، ارتباط عملیاتی است ((practical همین جا می توان بیان داشت که چنانچه دانش علمی رابطه ی عملیاتی با واقعیت نداشته باشد، اساسا نمی توان آن را دانش علمی نامید که بحران علوم انسانی در کشور ما نیز این خصیصه رنج می برد.
معرفت علمی خود جزئی از واقعیت است و لذا رابطه ای انعکاسی درباره ی واقعیت را رقم می زند. با این نگاه، تفکیک دانش با واقعیت به معنای حقیقی حضور ندارد، بلکه یک نوع اعتبار برای تقسیم وظایف است.
در معرفت علمی حتما اجماع عالمان احتیاج است. به عبارت دیگر، معرفت علمی به تعداد افراد نیست، لذا صرف ایده پردازی های خلاقانه کافی نیست. معرفت علمی زمانی اصالت می یابد که روند تولید و تکثیر را طی کند. لذا حتما باید عده ای از دانشمندان از آن ایده دفاع کنند و آن را تایید کنند. عقلانی شدن ایده وضعیتی است که امکان ارائه ی ایده به سایر اندیشمندان را می دهد. لذا ما با توسعه ی ایده توسط عقلانی کردن آن (روشمند کردن آن) مواجه هستیم. قاعدتا روش شناسی نیز در همین راستا اهمیت می یابد. دانش علمی به سطح افراد تقلیل نمی یابد، زیرا پیش فرض های مشترک در هر ایده، ما را از این کار باز می دارد. خلاقیت دانش علمی این است که دانشمندان با رو به رو شدن با مسئله ی جدید، آن را ایده پردازی می کنند و وارد دانش علمی می کنند ( (develop
واقعیت، امری نظام یافته، متمایز شده و در حال تحول است. هر کدام از پارادایم ها در بخشی از این سه ویژگی عمل می کنند. مثلا اثبات گرایی بیشتر نظام مندی را مورد بررسی قرار می دهد.
هویت معرفت علمی، حضوری تجربی در واقعیت و یا دنیای اجتماعی دارد (روش). روش شناسی مجموعه ای از اصول و روش ها است. متودولوژی عنصر پایه ای دانش علمی است. علم یک فرآیند روش شناسانه است. در حالی که فلسفه یک فرآیند کاملا logical است. مشکل ما در علم، ابهام در حوزه ی «روش شناسی» است. بسیاری از مقالات ترکیب چارچوب های علمی است و اصالت روش است. به عبارتی وجه کارکرد گرای خالی از فلسفه حاکم است.
«عقلانیت توانمندی» است که ضابطه مندی واقعیت را تضمین می کند و خلاقیت تغییر پذیری آن را تضمین می کند. خلاقیت باید در علم حضور داشته باشد در غیر این صورت نمی توان خلاقیت انجام شده را علمی دانست.
یکی از مواردی که می توان فعالیت ذهن را افزایش داد، تعریف و بیان منظور ما از مفاهیمی است که در دانش علمی آن را به کار می بریم. لذا سخت صحبت کردن، جایگاهی ندارد.
منابع معرفتی عبارتند از :۱- عقل ۲- حس ۳- شهود۴- معرفت مرجع: کلیه ی دانشی که ما اقتباس می کنیم را شامل می شود. این معرفت به نحوه ی قرار گیری سه منبع دیگر در کنار هم کمک می کند.
چگونگی قرار گیری این موارد در کنار هم زمانی درست است که تقسیم کار معرفتی درست صورت گرفته باشد. در غیر این صورت زندگی طبیعی دچار اخلال می شود.
یکی دیگر از مشکلات ما در علم، عدم تبیین صحیح از رابطه ی این چهار منبع است.
برای دستیابی به معیار دانش علمی، باید از چارچوبی سخن گفت که یک دانش را تشکیل داده است. فلسفه خوراک پارادایم علم و پارادایم خوراک علم و علم خوراک تبیین ما از واقعیت است. این که جهان چگونه کار می کند، انسان چگونه رفتار می کند، در حیطه ی "پارادایم" است. یعنی نقشه ای ترسیم می کند که در آن ماهیت همه ی عناصر علمی و حتی غایت آن مشخص است.
به عبارت دیگر بحث بر سر این است که پارادایم علمی چگونگی تحقیق از واقع را بیان می کند. سوالات آموزشی سوالات از قبل معلوم و با پاسخی مشخص است. سوالات پژوهشی پاسخ مشخص ندارد، لذا به فعالیت علمی احتیاج دارد. سوالات آموزشی متکی به نادانی انسان است، در حالی که سوالات پژوهشی متکی بر دانایی انسان است.
دانشگاه به عنوان محل نزاع پارادایم ها، درگیر سوالات آموزشی شده است. سوالات آموزشی زمانی مهم می شوند که منجر به حل سوالات پژوهشی شود. علت عدم موضع گیری ما در مواجهه با یک متن این است که پارادایم علمی بر ذهن ما حاکم نیست. در صورت وحدت پارادایم، به تفسیر (و نه نتیجه) مشترک می رسیم.
به لحاظ سلسله مراتب، پارادایم حد فاصل علم و فلسفه است. تفسیر عملیاتی را در سطح نظر نشان می دهد. هر پارادایم لزوما باید متودولوژی خاصی را ارائه دهد. لذا پست مدرن، فمینیسم، پارادایم مستقل محسوب نمی شوند. اکنون ما سه دانش علمی داریم: اثباتی، تفسیری و انتقادی.
آشفتگی پارادایمی در ایران مشهود است. کتبی ترجمه می شوند که ناظر به وضعیت خاص یک پارادایم است. مثلا حاکمیت عقلانیت و کم شدن خلاقیت در پارادایمی، آنان را به نوشتن کتابی در باب مدیریت خلاق سوق داده است. حال آن که وضعیت اجتماعی ما، سراسر خلاقیت است!
فرآیند تولید علم در تمامی این پارادایم ها، مستلزم روش شناسی منطبق با آن پارادایم است. روش شناسی، مسیری است که از پارادایم به نظریه، و از نظریه به مدل و از مدل به واقعیت تجربی، منتقل می شود. لذا کار تحقیقی متکی به متد (method)، کار علمی و پژوهشی نیست. در روش شناسی نیز، عقل، منطق و عینیت حتما باید حضور داشته باشد. معرفت علمی ناشی از این روش شناسی، منجر به تسهیل گری از فلسفه به دنیای اجتماعی می شود. به عبارتی پیاده سازی عقیده در عالم واقع.
مسیری که پارادایم روشن می کند، علم را ملزم به عمل در آن حیطه می کند. در واقع علم سفارش پارادایم را اجرا می کند. این که قانون عام بر روابط علی حاکم است و می توان با نمونه گیری به آن دست یافت، توسط پارادایم صورت بندی شده است. همبستگی نیز در قانون عام نهفته است که علم امکان استفاده از آن را پیدا می کند. نظریه ی سیستمی که در علم به کار برده می شود، توسط پارادایم علمی اثباتی، صورت بندی شده است. با این تفسیر، نمی توان از یک روش به کار برد اما در آن پارادایم سیر نکرد. روش شناسی کمی در انحصار اثبات گرایان است، حال آن که روش شناسی کیفی در تفسیر گرایان و انتقاد گرایان حضور دارد.
پارادایم مجموعه گفتار های منطقی هستند که پیش فرض های فلسفی علم را تعیین می کنند و مورد اتفاق نظر عده از اندیشمندان واقع شده است. (مورد پذیرش است- به صورت مستدل همدیگر را قانع می کنند- انتقاد سازنده نیز حضور دارد). پارادایم به why پاسخ می دهد. یعنی مسیر و غایت را مشخص می کند و لذا هدف نهایی دانش علمی با پارادایم است. در اثبات گرایی، کنترل و پیش بینی، غایت علم در نظر گرفته شده است. (آنچه در بحث های علمی تبیین نامیده می شود. یعنی کشف رابطه ی علت و معلول) به همین خاطر، مدل سازی علمی، روش دستیابی به این سنخ رابطه است. اثبات گرایی بر این باور است که رابطه ی علی معلولی در ذات هستی حضور دارد. این رابطه خود را در قضیه نمایان می کند. تمامی نظریه ها با قضایا شکل یافته اند
حال زمانی این قضیه در عالم واقع منطبق می شود که مشاهده آن را تایید کند. (فرآیند فکر به مشاهده و اهمیت مشاهده در پارادایم اثباتی) آزمون پذیری وجه شاخص پارادایم اثباتی است. نظریه، نقشه ای است که مسیر پارادایم را درست طی کنیم. در تحقیق کمی از نقشه، از قبل مشخص است (نظریه مقدم بر مشاهده) ولی در تحقیق کمی از نظریه، در بستر تعامل با واقع رخ می دهد (نظریه پس از مشاهده)
سوالات اساسی در پارادایم:
۱-هدف اصلی در پژوهش در علوم اجتماعی چیست؟ در اثبات گرائی هدف کنترل و پیش بینی است حال آن که در تفسیری، کشف اهمیت دارد و در انتقادی، تغییری در جهت بهبود وضع موجود اصالت دارد.
۲-ماهیت واقعیت اجتماعی چیست؟ مثلا در اثبات گرایی، واقعیت خارج از انسان، به صورت علّی معلولی است. حال آن که در تفسیر گرایی، معنا و ذهن اهمیت می یابد. روش در این پارادایم، مصاحبه ی کیفی صورت می گیرد. تحلیل و کشف در این پارادایم با معنای کنشگر گره می خورد و تفریدی بودن نتایج را به همراه دارد.
۳-ماهیت انسان چیست؟ در دید اثبات گرایان، انسان منطقی، سود محور است که محیط بر آن اثر می گذارد. نظام سرمایه محور از دل این مبانی است که بروز می کند. از طرفی این رویکرد علی معلولی، یک نوع ماشین انگاری از انسان را ارائه می کند.
۴-ماهیت علم چیست؟ علم در پارادایم انتقادی عبور از ظاهر و عینیت را دنبال می کنند تا به عمق کنش برود که نهایتا منجر به تغییر ظاهر شود. به عبارتی تعریف هر علمی در آن صورت نمی گیرد بلکه در پارادایم دنبال می شود. بحث دیگری که مطرح است، این است که هیچ علم درون پارادایم، امکان نقد خود را ندارد لذا با اثبات گرایی نمی توان آن را نقض و نقد کرد. علم اثباتی خود را برتر می داند و تمامی آگاهی عامه را خرافات می داند. حال آن که در تفسیر گرایی، آگاهی عامه کاذب است اما بررسی آن اهمیت دارد.
۵-اجزاء تبیین یا تئوری واقعیت اجتماعی چیست و چگونه می توان آن را ارزیابی کرد؟ در انتقادی، قانون عام تاریخ مند به شیوه ی دیالکتیک مورد بررسی قرار می گیرد و لزوم تحول تاریخی از عناصر آن است.
۶-ماهیت داده ها یا مدارکی که پژوهشگر استفاده می کند، چیست؟ عینی بودن داده های آماری در اثبات گرائی مطرح است ضمن اینکه داده های باید دارای پایداری باشند. در اثبات گرائی، اشتراک نظر نخبگان مطرح است.
۷-جایگاه ارزش های اجتماعی- سیاسی در فرآیند تولیدات علمی چیست؟ در اثبات گرائی که تحقیقات کمی اهمیت دارد، خالی بودن از ارزش اساسا اهمیت دارد. زیرا تسلط بر تکنیک اهمیت دارد. فاصله ی محقق و مورد مطالعه باید دور باشد تا ارزش ها دخالت نکند. حال آن که در رویکرد تفسیری، عملی بودن علم اهمیت دارد. عملی بودن در بستر جامعه است و لذا ارزش ها، ذاتا اهمیت می یابند. در رویکرد انتقادی نیز رویکرد تاریخی اهمیت دارد. یعنی قواعد و مسیر تاریخ تعیین می کند که در این مرحله چه باید کرد. لذا تغییر شرایط سیاسی از نتایج این پارادایم است. (ارزش به همین دلیل دخیل است)
فرضیه از سنخ آگزیوم ها (روابط بدیهی) نیستند، زیرا به دنبال فهم جدید هستیم. هر فرضیه باید از منطقی برخوردار باشد. از طرفی هر چقدر در فرضیه اطلاعات بیشتری باشد، آن نظریه بهتر است.
سه نوع معرفت از واقعیت:
۱-معرفت فلسفی: شناخت هستی شناختی، معرفت شناختی و غیره، از واقعیت. حاصل فعالیت شهودی و عقلی
۲-معرفت پارادایمی: شناخت مجموعه پیش فرض های فلسفی و اصولی که بیان گر چگونگی کار جهان می باشند. حاصل فعالیت دانش شهودی و عقلانی و تجربی است.
۳-معرفت علمی: فرآیند روش شناسانه است. اساسا متودولوژیکال است. یعنی دانش علمی با روش شناسی درگیر می شود (مرز جدایی از دانش فلسفی و پارادایمی)
تنها دانشی که می تواند از عملکرد یک مسئله بحث می کند و به اصلاحات آن می پردازد، «دانش علمی» است. لذا دانش علمی مرز میان واقع و فلسفه است. به همین دلیل فلسفه نمی تواند به طور مستقیم، وارد واقعیت شود. دانش علمی، تخصیص عملیاتی یک دانش و پارادایم است. برای رسیدن به این مرحله، به چند طیف از دانشمندان احتیاج است. فلاسفه، عالمان و کسانی که آمار را تهیه می کنند. چنانچه تئوری در ارائه ی مدل در پارادایم اثباتی وجود نداشته باشد، تکیه بر دانش عامه می شود و نظریه ی مدل صحیح شکل نمی گیرد. علم از حوزه ی نظریه علمی آغاز می شود. از این منظر، مراحل تحقیق در رویکرد اثباتی، به صورت خطی است و دارای ارتباط منظم و سازمان یافته است. لذا در تحقیق کمی، ابتدا مراحل طی شده، پیش از محتوا مورد بررسی قرار می گیرد.
در تفسیری، سلسله مراتب تحقیق کاملا تغییر می کند. در این پارادایم، از فلسفه و پیش فرض های آن می توان مستقیم وارد واقعیت شد. روش مشاهده ی فعال، بیانگر این نکته است که فاصله ی محقق با مورد مطالعه بسیار نزدیک است. تعامل کامل محقق موجب می شود داده ها، خود نظم خود را به محقق نشان دهند. لذا نظریه پردازی درون بستر انجام می شود. (کشف)
رویکرد انتقادی، امکان ورود از پارادایم و فلسفه به واقعیت را منع می کند. اما با این تفاوت که مدل از واقعیت بیرون می آید که بتوانند آن را تغییر دهد. مدل باید همراه با ارائه ی نظریه باشد. مثلا مارکسیسم ها در یک سازمان، بیشتر به سراغ قشر کارگر می رود تا بتواند نظام سرمایه محوری آن را نابود کند. نزدیک ترین گروه به این پارادایم، فمینیسم ها هستند. اگر مدل ایجاد شد اما تغییر حاصل نشد، آن مدل ارزش علمی ندارد. (فرآیند اعتبار یابی مدل در پارادایم انتقادی). روش شناسی این چارچوب نیز، تفکر انتقادی ضمن مشاهده ی فعال است.
علوم اجتماعی:
از منظر اثبات گرائی، «روش» سازمان یافته است، جهت ترکیب منطق قیاس با مشاهدات تجربی دقیق از رفتار فردی جهت کشف و تایید مجموعه قوانین علّی احتمالی جهت پیش بینی الگو های عام فعالیت انسانی.
تفسیر گرائی، «اصالت دلیل» است. علت در اثبات گرائی، امری خارج از انسان است، اما دلیل امری مربوط به درون انسان است. علوم اجتماعی در این نگاه، تحلیلی منظم از کنش های با معنای اجتماعی است که از طریق مشاهده ی مستقیم جزئی شده از مردم (تفسیری ها برای هر فردی یک تئوری قائل نیستند) در موقعیت های طبیعی جهت دست یابی به فهم و تفسیر اینکه مردم چگونه دنیای اجتماعی خود را خلق و نگهداری می کنند، حاصل می شود. (ترکیب تفکر خلاق به همراه مشاهده ی فعال)
در پارادایم انتقادی، علوم اجتماعی، یک فرآیند انتقادی تحقیق است که از سطح ظاهر فریب گونه عبور می کند تا ساخت های واقعی در دنیای مادی جهت کمک به مردم برای تغییر شرایط و ساختن دنیای بهتر برای خودشان رو نمائی کند. (ترکیب تفکر انتقادی به همراه مشاهده ی فعال)
به نظر می رسد مسئله یک مفهوم نظری زمانی است که در یک شرایط خاص غامض می شود و زمانی ما روی یک مفهوم به عنوان مسئله کار می کنیم که مشکل در آن به وجود آمده است.
نظر شما